Set Me Free



۱. این پرکتیسی که مامانم گفت اینقدر خوب بود که دوست دارم شصت بار تکرارش کنم. 


۲. خیلی دوست داشتم بتونم احساسات و حرف دلمو به یک زبان مناسبی شعری آهنگی چیزی بیان کنم. ولی بلد نیستم و هنوز هم گارد درونیم اجازه ی بیان مستقیمشونو به خودم نمیده و بله بالاخره یه روز میترکم.


۳. بقیه‌ی تابستون با همه‌ی تعطیلی ها و قشنگی‌ها و حقوق شرکت و درس و زبان و ورزش و آهنگ و دوستا و تولدا و شصت تا کار دیگه ای که میشه توش کرد همش برا خودتون. یه چیزی بدین من بخورم یه ماه بخوابم. ماه دیگه بیدار شم شاید عوض شه اوضاع.


۴. دارکست و ناراحت ترین ساید موجود من در دنیای مجازی همین وبلاگه. اینستاگرام خوشحال توییتر خوشحال ولی ملیکای اینجا داره له میشه. امیدوارم هیچ کس نخونه اینجارو اصن.


۵. امیدوارم همه ی کسانی که الان کنارمن و برام وقت میذارن و باهام مهربونن چه خانواده و دوست و اینا اونقدر تحمل کنن که من به روز خوبم برگردم. بدون اینا نمیگذره دنیا اصن. کاشکی ازم نرنجن.


۶. یادم نمیاد چرا ولی یه بازه‌هایی از زندگیم هستن که هیچ خاطره ای ازشون ندارم و نمیخوام بهشون برگردم. یادم نمیاد آدم ناراحتی بوده باشم در بازه ای غیر از الان و کنکور ولی خب امیدوارم در آینده هم از این تابستون صرفا به عنوان تابستون بد یاد کنم. نه زنده شدن هیچ حس و خاطره دقیقی.


۷. شاید یه جایی از گذشته یا آینده یه معامله‌ای کرده باشم که خوشحالی الانمو با یه چیز بزرگتر طاق زده باشم. الان نمیدونم اون چیز بزرگتر چیه ولی امیدوارم اونقدر خوب باشه و حسابی بعدا سر حالم بیاره که هیچی از حال الانم برام باقی نمونه.


۸. خدایا ما با هم حرف زده بودیم. نزنی زیرشا. باشه؟ :(


۱) راستشو بخواین من فهمیدم که من آدم تنها زندگی کردن نیستم. اصلا این سبک زندگی من نیست. من نمیتونم طولانی مدت تنها باشم و خوشحال باشم (اگرچه که نبودم تاحالا و یه ماه پیش روم رو باید ببینیم چطور میگذره) ولی میدونم که ملیکا این شکلی نیست. ملیکا انرژیشو از آدم‌ها میگیره و زود تموم میشه اگه آدم‌هارو نبینه.  این سخت نمیکنه تصمیم اپلای رو؟


۲) من خودمم گاهی به ظاهر زندگی خودم حسودی میکنم. به چیزهایی که دارم افتخار میکنم و داشته هام رو روی کاغذ میشمرم و لذت میبرم و خداروشکر میکنم. ولی چرا حال دلم اونطوری که باید، قد همه این داشته ها خوب نیست همیشه؟ چرا به وضعیت دل خودم افتخار نمیکنم و به حس و حال خودم حسودی نمیکنم؟ چون شبیه بیرونش نیست زیاد. چون انگار ملیکا دیگه هیچ وقت قد قد قبل سر هیچی ذوق نمیکنه. چی شده که ملیکا ذوقش تموم شده؟


۳) فردا مهمون دارم و کلی هیجان زده. آدم باید خودش پیدا کنه چیزهایی که هیجان زدش میکنن. هرچند که دیدن مادر بعد دو ماه خودش موضوع شگفت انگیزی هست. ولی کاش اشتباه نمیکردم و مامان الان اینجا بود :(


۴) چقدر خرید کرد انرژی انگیزه برام.


هشتگ ملیکای کدبانوی خونه دار


خب تصمیم گرفتم یکم از این ماه اول اینترنشیپ دوم در آلمان بنویسم. راستش یکم پشیمونم که از ماه های آخر سنگاپور و تنها زندگی کردن کم نوشتم، چون الان خیلی حس و حالش یادم نیست ولی یادمه چیز خیلی متفاوتی بود و شاید دیگه برام پیش نیاد. و اما اینترنشیپ مکس پلانک. که چقدر متفاوته.


اولا که اینجا همه چیز متفاوته. برعکس سنگاپور که اواخرش تنهایی مطلق رو تجربه میکردم اینجا اینقدر دوست و برنامه‌ و سفر هست هر هفته که نمیرسم انتخاب کنم. روح کودک بازیگوش درونم دوست داره از خوابش بزنه که به بیشتر برنامه ها برسه و واقعا خوشحالم خیلی. فک کنم بیشتر از سنگاپور. اینکه کمترم مینویسم بخاطر اینه که خیلی دورم شلوغ تره و نیاز به حرف زدنم در فضای مجازی به طبع کمتر از قبله. کارمم جدی تر از سنگاپوره. اریسا در کنار اینکه خیلی رفیق مشتی ای شده خیلی هم سر کار جدیه. اصلا شوخی نداره. تسک هفته به هفته بهم میده و خیلی پیگیره. احتمالا این خوبه و منم راضی ام چون من اگه ازم کار کشیده نشه کم کار میکنم ولی خب اینطوری شاید یه نتیجه‌ای داشته باشه. اگرچه که فشار روم بیشتره ولی خب راضیم.


خونم خیلی خوبه و راضیم از تمیزی و زندگی. حیف که در شایته و از شهر دوره و هر شب بساط اتوبوس های عجیب زاربروکن داره اذیتم میکنه تا این الگوش به دست بیاد. 


دیروز رفتیم خرید و بسیار راضی ام. پریروز رفتیم یه روزه لوکزامبورگ و از اونم راضیم. کلا از بچه‌ها خیلی راضی ام. دوست هام واقعا ینگ و مهربونن و حس تنهایی نمیکنم و خیلی حس خوبیه. بر عکس سنگاپور کلی دوست دارم و بر عکس تهران با این سبک زندگی وقت گذاشتن با بچه‌ها خیلی راحت تره و خیلی تجربه‌ی خوبیه واسه من که اصولا موجود رفیق بازی نیستم و کم برای دوستام وقت میذارم معمولا. خیلی خوبه که دارم تجربش میکنم زندگی فرندز طور رو :))


اینجا یه رستوران ایرانی تو دانشگاه هست که خیلی مشتیه. وقتی میریم پیشش میذاره غذارو قبلش تست کنیم و بهمون ته دیگ اضافه میده و خیلی حس خوبی وسط غربت داره.


وای از رم و اریسا و مارکو که یکم گذشته و فاز گفتنش رو ندارم ولی چه تجربه‌ی خوبی بود. و من خوشحالم :دی



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

malena نگین خاتم پارسیان وبلاگ ضیاالدین ناظم پور Matt بهترین و متنوع ترین راههای کسب درآمد اینترنتی طراحی سایت به صورت رایگان Todd برترین ها موکب وهیئات فرهنگی مذهبی باب الحوائج